×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

الهه ناز

همیشه عاشق

× عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی عشق آن است که صد دل به یک یار دهی با سلام به تو که در درون قلبت جز مهربونی و صفا و صمیمیت چیزی نیست بیا و با من باش که منتظر نوشته های زیبایت هستم قطار می رود- تو می روی- تمام ایستگاه می رود-و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستادام--و همچنان به نرده های ایستگاه تکیه داده ام اگر آنقدرخوشبختی که عاشق باشی ، عشقت را گرامی بدار ،آشیانه ای به آن بده الهه ناز
×

آدرس وبلاگ من

elahenaz.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/sepidee

کجایی خیام تا از کوزه شکسته عشقت آب گوارای زندگانی بنوشیم

کجایی خیام تا از کوزه  شکسته عشقت آب گوارای زندگانی بنوشیم

سعدی ! شیخ اجل ! استاد سخن ! امروز دیگر سخنان تو گپی به به گونه دیگر نیست

حافظ شاخ نباتت در این دوره زمانه فقط به درد فالگیران میخورد الا ایها الساقی  کدام ساقی ؟

 

مولانای بزرگ از صدای سخن عشق تو دیگر شمسی  شنوده نیست چون دیگر نه عشقی مانده و نه عاشقی چون همش هوس شدند

شیخ جام ! دیگر شمشیر دورویه تو هم بر این جماعت کارساز نیست چگونه تا بر در روم میتازی در حالی که در خانه ات نیاز به شمشیر دورویه تو بیشتر میرود ؟3

جواب من دلشکسته را کدام شاعر میتواند بدهد ؟

شعر که را مرهم کنم تا دلم دمی بیاساید ؟

 برخیزید ای عاشقان ؟! ای خیام ؟! ای سعدی ؟!ای حافظ برخیزید و دوباره با اشعار نغزتان دلهای پاره پاره را بند بزنید که دیگر نه شعری عاشقانه هست و نه شاعری برای شعرش عاشق میخواهد که شعر امروزی و شاعر امروزی دنبال عشق نیست بلکه درم میخواهد و مالی که در سایه آن بیارامد و ریشی و سبیلی و مویی انبوه بر خود بسازد که منم شاعر ؟!

خسته شدم  از این همه نامردی دوران ! این همه نفاق ! شعرهای آنان بوی درهم دارد ! برخیز از نظامی  ! جامی هفتی دیگر برخوان بر این جماعت نادان !

حکیم تو چرا خفته ای سازی دیگر برای سهراب کوک کن و سیاوشی دیگر بساز ؟

خدایا چرا ؟ چرا؟  عطار بیدار شو فقط یکبار دیگر غزلی بساز

خدایا عاشقان را به حال خود وامگذار

 به این  شعر دمی بنگر    عاشقان را بگذارید بنالند همه بهتر آن است که این قصه فراموش کنید  .....آیا عاشقان فراموش شده اند؟...خدایا من فریاد در گلو دارم درد دارم خداوندا خدایا حافظی دیگر خیامی دیگر سنایی دیگری  بر این جماعت سرد و بی روح بیاور تا سرودی دوباره از عشق بنوازند و ساقی عشق پیمانه هایش را از دردی پر کند که صدای خیام خاموش نشود

سه شنبه 14 تیر 1390 - 6:32:58 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 14 آبان 1390   8:09:30 PM

سوغات غربت
اگـــر چه ازســفر دیر آمدم دیرعـذابم می دهد بغض گلـوگیــر
نمی خواهم که دلگیرت کنم بازاسیرشرح و تفســیرت کنم باز
از این تکـــرارها قلبــــم گرفتهازاین جورزمان دردم گرفتـــه
ز حالـــم خواستی اما چه حالیتلف شد زندگی درخشکســـالی
غریب آبــاد بود آنجــا که بودمدلم کی شــاد بود آنجا که بودم
دوچشمم اشک وقلبم آه پرسوزدراین سینه یکی داغ جگرسوز
کسی ازحال پردردم خبر نیستغریبــی بدترازمن دربدرنیست
کسی در فکربغض شـــاپرک نیستنصیب قلب عاشــق جزترک نیست
به روی سفـــــره ها نان ریا پربه هرچشمی زموج کینـه ها پر
خدا درآن حوالی کی گذرداشتزآوای مسلمـــــــانی خبرداشت
به باغ لحظه ها صد درد روییدتبــربرشانه های زخـــــم کوبید
حقیقت نقش خود را در ریا بردصفای وصل رنگش در جفـــا مرد
نپرسیــــدند حرف آخـــــــرم رامسیـــــر کوچ سبـــــزباورم را
حریـــــم عشق را پیـــدا نکردندتودانی خوب با ما تا نکــــردند
بهــــــارم را به دوش باد بردندخــــزانی جای آن نزدم سپردند
صداقت را چه زود درخاک کـردندفغــــانم برســـرافــــلاک کردند
زدنـــدآنان برای یادگـــــــــاریبه عمق ریشـــه ام صد زخم کاری
سفـــرخودرنج بی اندازه ام بودسقوط لحظـــه های تازه ام بود
شبی که غم دوباره جار می زددلم آهستــــه خود را دارمی زد
شتـــابان خواند بادی سرد و ولگردغریبه زود از این بیغــــوله برگرد
توای همپـــــــای شبهای قدیمیرفیق تاب و تبهــــــــای قدیمی
نگـــو سوغات راه خانه ات کوهوای گریه دارم شانــه ات کو
دل شوریــده بی عشق تو دل نیستســــرای خانه اش جزخاک و گل نیست

http://elahenaz.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 14 تیر 1390   7:12:31 PM

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سر مستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ میشدمژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
گفتم زکجایی تو تمسخر زد و گفت
ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه در دانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه 

مولوی

آخرین مطالب


بی قرارم امروز


ما که ندیدیم


سلام مسیح


فصل امتحانات و اضطراب


تغذیه مناسب دانش آموزان در فصل امتحانات


آنچه دانش اموزان در ایام امتحانات باید بدانند


سلام سهراب


خیلی نامردی غریبه


برای من...


برای روز میلاد تن من،


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

100829 بازدید

40 بازدید امروز

55 بازدید دیروز

218 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements